×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

lov3 lov3 lov3

free

دختر جوانی در سالن انتظار فرودگاه، منتظر پرواز خود بود
 
چون تا شروع پرواز مجبور بود صبر کند، تصمیم گرفت که برای گذراندن وقت کتابی بخرد. همچنین یک مقدار کلوچه هم خرید.
سپس به اتاق VIP رفت تا با آرامش مشغول مطالعه شود.
کنار او یک پاکت کلوچه بود و مردی در حال مطالعه نشسته بود.
 
وقتی او اولین کلوچه را برداشت، آن مرد نیز یک کلوچه برداشت.
دختر خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. با خود فکر کرد:
 
چه اعصاب خورد کن
اگر اعصابم سر جاش نبود،
کاری می کردم که دیگه هیچ وقت از این کارها نکنه.
 
هر وقت یک کلوچه بر می داشت، مرد هم یکی بر می داشت.
این باعث عصبانیت بیش از پیش او می شد ولی نمی خواست واکنشی نشان دهد.
 
تا اینکه فقط یک کلوچه باقی موند. دختر با خود فکر کرد: حالا این مرد پر رو چه کار خواهد کرد؟
در همین حال مرد کلوچه را نصف کرد و یک تکه به دختر داد و یک تکه را خودش خورد.
 
اه، دیگه تحمل کردنش سخته
دختر خیلی عصبانی بود
کتابش را برداشت و بلافاصله به سمت سالن ترانزیت به راه افتاد
وقتی که در هواپیما نشست، کیفش را باز کرد تا عینکهایش را بیرون بیاورد که در کمال تعجب پاکت کلوچه هایش را دست نخورده در کیفش دید
 
احساس خجالت کرد و فهمید که او ......
او فراموش کرده بود که کلوچه هایش را در کیفش گذاشته
آن مرد کلوچه هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون اینکه عصبانی شود، خشمگین و یا ......
در آن زمانی که دختر خیلی عصبانی بود، فکر می کرد که خودش کلوچه هایش را با آن مرد تقسیم کرده است. اما دیگه زمانی برای توضیح علت رفتارش و یا عذر خواهی از آن مرد وجود نداشت
 
حرف ...
پس از اینکه گفته شد
فرصت مناسب...
پس از اینکه از دست رفت
زمان ....
بعد از سپری شدن
چیز را نمی توان دوباره برگرداند
سه شنبه 10 اسفند 1389 - 12:49:31 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم